جدول جو
جدول جو

معنی دار بوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دار بوردن
از درخت بالا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مار خوردن
تصویر مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نِ/ نَ دَ)
داغ شدن. دارای داغ گشتن. اثر داغ یافتن عضوی
لغت نامه دهخدا
(شِ مُ دَ)
مالک بودن. واجد بودن. رجوع به دارا شود
لغت نامه دهخدا
(بَخوَرْ / خُرْ دَ)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) :
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی (بوستان).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی (طیبات).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیار بودن
تصویر دیار بودن
مشهود بودن، مرئی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
مالک بودن، واجد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن مار، رنج و سختی بردن غم و غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم جهان مخور زین فلک ز مردی بهر چه مار میخوری ک (سلمان ساوجی رشیدی فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
لديك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
Possess
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
posséder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فهمیدن، درک کردن، دزدیدن، قاپیدن، نجات دادن کسی از مهلکه.، هدر رفتن، چرخانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
possedere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
kumiliki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
обладать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
besitzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
володіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
posiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
مالک ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
অধিকারী হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
ถือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
sahip olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
possuir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
소유하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
持つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
להחזיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
धारण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
memiliki
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
bezitten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
拥有
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارا بودن
تصویر دارا بودن
poseer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی